نويسنده: حميرا زمّردي




 

ابوريحان بيروني در آثارالباقيه در ردي که بر کتاب « تفضيل عرب بر عجم » و انتقاد از ستاره شناسي اعراب نوشته است به کينه ها و دشمني هايي که « ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه » نسبت به ايرانيان روا داشته و اعراب را بر ايرانيان برتري داده و ايرانيان را رذل ترين امت ها و پست ترين مخلوقات دانسته است اشاره داشته و اين امر را ناشي از اخلاق جبلي عرب که توأم با استبداد رأي است مي داند و در اين خصوص آيه ي مبارکه 97 از سوره ي توبه که در مذمت اعراب نازل شده را متذکر مي شود: « الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ » « اعراب در کفر و نفاق سخت تر هستند و به جهل و ناداني احکام خدا سزاوارترند که حدود و احکام خداوند را ندانند و خداوند بر همه چيز آگاهست » (توبه/ 97)
هم چنين او در تخطئه ي عقايد تازيان در تفاخر نژادي شان به نقل حکايتي مي پردازد که بر مبناي آن با منجمي عرب در اقليم ري مواجه شده و آن منجم نسبت به بيروني اهانت روا مي دارد و تکبر مي فروشد اما پس از آن ناچار مي شود که قول او را تصديق کند. (1)
با توجه به اين مقولات، موضع گيري اعراب پس از فتوحات اسلامي نسبت به علم و فرهنگ و تمدن ريشه دار ايراني روشن مي گردد و بديهي است که موضع گيري ايرانيان در جهت پشتيباني از زبان و فرهنگ خود و با توجه به پيشينه ي درخشان اين قوم در مقابل مواضع سياسي و فرهنگي عرب بايد متقدارنه باشد.
بنا به گفته ي جاحظ (م 255) خليفه عبدالملک بن مروان وقتي به سرکشي حلقه هاي درس وارد مجسدالحرام شد و دانست که مدرسان آن، همه ايراني هستند و از اَبناء اَحرارند با غم و اندوه به بزرگان قريش گفت: « شما دين اسلام را تا اين حد خوار شمرديد که ابناء فرس بر شما غلبه يافتند من نظير اين ايراني ها نديده ام، از اول روزگارها ظهور اسلامي پادشاهي کردند و ساعتي به ما محتاج نشدند. امروز هم که ما بر ايشان حکومت مي کنيم ساعتي از اين قوم بي نياز نيستيم » (2)
حديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مبني بر تقدم دانشمندان ايراني در علوم نيز گوياي اقتدار فرهنگي و علمي ايرانيان است: « لَو تُعلق العِلمُ بَاکنافِ السماء لَنا لَهُ قُومٌ مِن اَهلِ فارس » « اگر علم به آسمان تعلق يابد قومي از پارسيان بر آن دست يابند » (3)

1. نهضت مقاومت زبان فارسي در برابر زبان عربي

با حمله ي اعراب به ايران زبان فارسي از ميان نرفت و به تعبير مسعودي، زبان فارسي بعد از اسلام به فارسي دورانِ دوم از پهلوي (فارسي قديم) تحول يافت. (4)
اعراب با فتح ممالک به دگرديسي زبان آنها اقدام مي کردند. « اين نسبت در فرهنگ و زبان معکوس بود يعني ملت هاي سامي غرب فرات در همان سه قرن اول زبان ملي خود را که هم ريشه با زبان عربي بود به عربي تبديل کردند و ملت هاي آريايي شرق فرات به سبب دوري ريشه، زبان خود را حفظ کردند يعني اعراب نتوانستند زبان آنان را به عربي تبديل کنند. (5)
دکتر صديقي خاطر نشان مي سازد که عليرغم آن که زبان قوم عرب در ايران پس از اسلام، زبان رسمي و ديواني بوده است اما اين زبان فقط در مکاتبات دولتي به کار مي رفته و زبان بومي شهرها و روستاها و عشاير، هم چنان باقي و رايج بود. هم چنين به زعم ايشان، انتشار زبان عربي در سرزمين هاي سامي زبان مانند سوريه، لبنان، فلسطين و مصر با سرعتي کم نظير انجام گرفت اما در ايران، زبان عربي با وجود قدرت بسط و تأثير خود و تقدم آن در فتح ايران بر ديگر کشورها و کثرت عدد مهاجران تازي نژاد در شهرهاي ايران و غلبه ي دين اسلام بر مذاهب مزدايي نتوانست تفوق و قوت جاذبه ي خود را پايدار و ثابت کند. هم چنين دوري ماوراء النهر و ولايات ساحلي درياي خزر و خراسان از مرکز خلافت اسلامي، مردم را از سلطه ي عرب مصون مي داشت و نقش موبدان زردشتي و فرزانگان و اسپهبدان در حفظ کيش و فرهنگ و آيين ها و داستان هاي ملي و نيز زبان فارسي و تأثير جنبش هاي ديني، سياسي و نهضت هاي استقلال طلبانه را مايه ي احياء روح قومي و رواج و رونق زبان ملي دانسته است. (6)
استاد محمدي نيز علاوه بر آن که تصريح مي دارد که در ميان ملل مجاور عربستان که به اسلام گرويده اند، ايرانيان تنها قومي هستند که زبان و فرهنگ خود را حفظ کرده اند، خاطرنشان مي سازد که آميزش زبان فارسي با زبان عربي، اين زبان را از محدوديت مفردات، تعابير و نيز مضيقه هاي علم و آداب و فرهنگ به درآورد و در سايه ي نفوذ ايراني، زبان عربي از زبان علمي و ادبي شرق اسلامي به فرهنگ اسلامي گسترش يافت. (7)
البته بايد اشاره داشت که سکون و سکوتِ دو قرني زبان و ادب فارسي پس از حمله ي اعراب که منجر به رکود حاکميت سياسي يا اعمال حاکميت دست نشانده در ايران گرديد نيز موجب تغيير زبان فارسي به عربي نگرديد در نتيجه بايد گفت پشتوانه ي تمدن و فرهنگ کهن و عظيم ايراني مانع از اين تغيير بوده است.
اُرانسکي نيز بر اين باور است که عامه ي روستاييان و شهروندان ايراني خصوصاً ماوراء النهر و خراسان به دليل آن که فقط به لهجه هاي ايراني سخن مي گفتند با زبان عربي بيگانه بوده اند. (8)
عنوان « دو قرن سکوت » از نظر محققان، به منزله ي مُهر سکوتي است که بر زبان ايرانيان در دو قرن اول هجري نهاده اند. (9) خاتم لمتون نيز مي گويد که در فواصل قرن يکم تا سوم هجري چون ايران موجوديت سياسي مشخصي نداشته است در بعضي از نواحي خصايص و کيفيت هاي متعددي از مواضع کشور ثابت مانده و يا تغييرات کمي يافته است و تا به امروز به همان شکل قديم باقي مانده است. (10) و اين امر نشان مي دهد که با حفظ مواضع مذکور، زبان و مواضع فرهنگي به روند پيشين خود ادامه داده است.
استاد بهار بر آن است که اعراب تعمدي در تغيير زبان فارسي نداشته اند. (11) اما دستور خليفه ي دوم، عمر مبني بر تکرار زبان غيرعربي علاوه بر آن که از منويات مباحث محققان ايراني است، در اثر بزرگِ « ابن خلدون » نيز خاطرنشان شده (12) و خلاف اين عقيده را ثابت مي کند چنانکه در خصوص کتاب سوزان هم اشاره داشتيم ابوريحان بيروني در آثارالباقيه به محو خط خوارزمي توسط قتيبة بن مسلم در جريان فتح خوارزم تصريح داشته است و اين خود دليل ديگري بر تعمد آنان در تغيير زبان فارسي است.
از سوي ديگر مقاومت ملت ايران در برابر زبان عربي و امتناع از کاربرد آن حتي در اجراي فرائض اسلامي، از مندرجات آثار تاريخي و تحقيقي است و اين خود نشانه اي از مقاومت ملي ايرانيان در برابر اجبار و الزام اعراب در ترک زبان فارسي است.
گزارش جالبِ تاريخ بخارا در خصوص گزاردنِ نماز جمعه در مسجد جامع بخارا که در منابع متعددي خاطرنشان شده، حاکي از آن است که مردم چون زبان عربي را ياد نگرفته بودند در نمازهاي خود قرآن را به زبان پارسي مي خواندند و به هنگام نماز مردي پشت سرشان مي ايستاد و حرکات نماز را در ميان آنان به آواز بلند مي گفت و به هنگام رکوع و سجود ندا مي کرد: « بکنيتا نکنيت يعني ( رکوع ) » و « گلونيا نگوني ( يعني سجده ) » (13)
از سوي ديگر اخبار محققان حاکي از آن است که وقتي اعراب در قم بانگ نماز برمي آوردند مردم دشنامشان مي دادند و گاه به سويشان سنگ مي انداختند. (14)
در آثار تأليفي يا مترجم زبان فارسي از عربي همچون تاريخ بخارا، تاريخ بلعمي، ترجمان البلاغه، مرصاد العباد، کليله و ... نيز مي بينيم که ضرورت ترجمه ي اثر به فارسي به لحاظ بي رغبتي مردم به زبان عربي عنوان شده است. (15)
در بررسي نهضت سياسي ايرانيان نيز شاهد بوديم که فتح بيشتر ممالک ايران با مقاومت ها و درگيري هاي فراوان روبرو بوده است. در تاريخ بخارا نيز آمده است: « هر باري اهل بخار مسلمان شدندي و بازچون عرب بازگشتندي ردت آورندي » و خاطرنشان شده که قتيبه بن مسلم پس از چهارمين حرب در بخارا توانست اسلام را جايگير سازد. (16)
بدين ترتيب زبان عربي نه تنها از زبان رسمي و ديني مسلمانان در ايران تجاوز نکرد بلکه تصريح ابن خلدون پس از حمله ي مغول، اين زبان در ماوراء النهر و خراسان و عراق به کلي ترک گرديد. (17)
آميختگي اعراب و ايرانيان و شرکت ايرانيان در فتوحات و جنگهاي عرب مايه ي توسعه ي بيشتر محدوده و منطقه ي زبان فارسي شد چنانکه در پيوندهاي سياسي و فرهنگي ايرانيان با بني عباس و نيز در همراهي ايرانيان با مختار ثقفي در واقعه ي انتقام از قَتَله ي امام حسين (عليه السلام) و تکلم سپاهيان مختار به زبان فارسي ( زبان موالي ) در اخبارالطوال دينوري شاهدِ آن بوديم.
به تعبير ديگر بازگشت به گذشته، ناشدني بود. زبان فارسي نوين يکي از زبان هاي اسلامي ديگر، همپايه ي زبان عربي گشته بود. (18)
الزام به آموزش زبان عربي براي فارسي زبانان هنگامي پيش آمد که آنان جهت حفظ حقوق و حدود ايشان و نيز دانستن احکام و مسائل مذهبي خود ناچار بودند زبان قوم فاتح که زبان ديني و سياسي آنان بود را فراگيرند. به تصريح ابن خلدون، اعراب مهاجم به دليل خشونت ناشي از باديه نشيني و بي سوادي در ابتدا به دور از تمدن بودند اما در اثر آميزش با ايرانيان به تمدن گراييدند. (19)
يکي از مظاهر تأثير زبان عربي بر زبان فارسي مسئله ي نقل ديوان (20) و مکتوبات اداري به زبان عربي بود. هنگامي که در قرن اول هجري مصادف با خلافت عبدالملک بن مروان (85-65 هـ) اعراب در تشکيلات اداري ايرانيان که بازمانده ي تمدن باستاني آنان بود وارد شدند و حکام ستم پيشه اي چون حجاج بن يوسف ثقفي و قتيبه بن مسلم باهلي که تعصبات عربي شديدي نسبت به مسلمين غيرعرب داشتند در امور اداري ايران نفوذ کردند دستور دادند که ديوان ها و مسکوکات به خط عربي نوشته شود. زيرا عبدالملک و حکام او شديداً از تسلط ايرانيان وحشت داشتند. (21)
بر مبناي روايت ابن خلدون، عمر به پيشنهاد هرمزان، ديواني جهت ثبت اسامي سپاهيان ترتيب داد. هم چنين بنا به گفته ي او، « صالح بن عبدالرحمان کاتب » که نوشتن فارسي و عربي را از « زادان فرخ » فرا گرفته بود به دستور حجاج جانشين زادان شد و ديوان را از فارسي به عربي نقل کرد. هم چنين او تصريح مي دارد که نويسندگان فارسي زبان در اين خصوص از خود نفرت و کراهيت نشان دادند. (22)
گزارش مقدسي در قرن چهارم هجري (375 هـ) مبني بر تکيه ي دفترداران شام و مصر بر زبان بوميِ خود و اين که آنان عليرغم ايرانيان براي آموزش زبان عربي بر خويشتن رنج هموار نمي کنند (23) نيز گوياي آن است که اعراب در رسميت بخشيدن به زبان خود در برابر زبان فارسي، طبقات اداري و نخبگان را جهت دخالت در کشورداري و امور بالاي حکومتي وادار به آموزش زبان عربي مي کردند حال آن که بيشتر ايرانيان حتي افراد حکومتي چنين تمايلي نداشته اند. اگرچه « گروهي از موالي نيز مي کوشيدند تا در زمينه ي تسلط بر زبان پاک و درست عربي بر ديگر طبقات پيشي گيرند وبهترين نمونه ي آن حسن بصري (م 110) و نيز حلاج (م 309) هستند » (24) هم چنين مقدسي مي گويد که هرگاه نزد قاضي القضاه بغداد مي رفته از عربي نادرست که او سخن مي گفته شرمسار مي شده است اما ايشان آن را عيب نمي شمردند. (25)
ابن خلدون (م 806) نيز به تعبير خود فساد زبان عربي را در اثر آميزش با فارسي چنين خاطرنشان مي سازد: « اين زبان بر اثر آميزش با زبان بيگانگان از اصل خود به دور شده است. » (26)
نهضت ترجمه و تأليف آثار به زبان عربي نيز موجب شد که بسياري از لغات فارسي، يوناني و ديگر زبان هاي آن روزگار به دايره ي زبان عربي گشوده شود. (27)
اما عنايت اعراب به سلامت زبان خود چنان بود که در حفظ آن به نهايت اهتمام مي کردند. « در اثر آميزش زبان اقوام مهاجم با زبان ايراني و ناگزيري آنان از فهم اين زبان، زبان عربي دچار آلودگي و انحرافي شد که فصيحان عرب آن را « لحن » ناميده اند و در نتيجه زباني در ميان آنان براي تفاهم به وجود آمد که نه عربي خالص بود و نه فارسي خالص تا آنجا که برخي از اعراب، زبان فارسي را آموختند و نيز بدان ها شعر سرودند و اين از شرح حال « يزيد بن مفرغ » و اشعار « جرير » و « فرزدق » بر مي آيد. اين تأثير و نفوذ زبان فارسي نه تنها در زبان مردم عراق بلکه در زبان مردم حجاز نيز آشکار گرديد. تا آنجا که مجدداً بزرگان عرب متوجه زندگي پاک و زبان خالص باديه نشينان شدند و مُربيان فصيحي، تربيت فرزندان بزرگان را برعهده گرفتند و بدين ترتيب دسته اي از « کُتاب » به وجود آمدند. (28) هم چنين اعراب براي اين که لغات عربي به دليل آميزش با زبان فارسي دستخوش زوال نشود به حفظ موضوعات لغوي و تأليف فرهنگ اهتمام ورزيدند. (29) استاد محمد قزويني در يادداشت هاي ارزنده ي خود مواردي از کاربرد زبان فارسي در ميان اعراب يا عرب زبانان را در راستاي آميزش دو زبان نقل مي کند که از آن ميان، اين شواهد فارسي قابل ذکرند. مطابق روايت اخبار الطوال دينوري جمله ي فارسي ديوان آمدند در ميان عبارات عربي چنين ذکر شده است:
« هنگامي که ايراني ها ديدند سپاه سعد وقاص از فرات با اسب هاي خود عبور کردند فرياد برآوردند: « ديوان آمدند، ديوان آمدند »
هم چنين طبري در ذکر واقعه ي مختار ثقفي و جنگ او با مصعب بن زبير در سال 67 ق، ضمن آن که مي گويد بسياري از سرداران مختار موالي و اعاجم بودند، در ميان جملات عربي جمله اي را به فارسي نقل مي کند: « قالوا بالفارسية اين بار دروغ گفت يقولون هذه المره کذب » در طبقات ابن سعد نيز در ترجمه ي حال علي (عليه السلام) به فارسي آمده است: « بوذا شکنب آمد » و به نقل از تاريخ بلخ به زبان فارسي آمده است: « زبان بهشتيان فارسي است » يا « ملائکه که در گرد عرش عظيم اند کلام ايشان به فارسي دري است » (30)

پي نوشت ها :
 

1- بيروني، ابوريحان، آثارالباقيه، ص 370 و 369، 542 و 541؛ به طور کلي همواره ايرانيان در معرض حسادت تمدن ها و اقوام بيگانه بوده اند. دکتر اذکائي حتي تمايلات بيمارگونه ي « يوناني پرستي » را نيز ناشي از عقده ي مهلک حقارت تاريخي و احساس مدام خفت و خواري در برابر عظمت « فکر » ايراني، امري طبيعي مي داند. (اذکائي، پرويز، فهرست ماقبل الفهرست، ص 140)
2- اقبال، عباس، خاندان نوبختي، ص 63 (به نقل از جاحظ، حيوة الحيوان، ج1، ص 78)
3- ابن خلدون، مقدمه، ج1، ص 1151 و 1150
4- مسعودي، مروج الذهب، ج1، ص 356 و 355
5- منزوي، علينقي، در حاشيه ي احسن التقاسيم مقدسي، ج1، ص 213
6- صديقي، غلامحسين، در مقدمه ي قراضه ي طبيعيات، ص 20-16 (به نقل از عالم زاده، هادي، در مقدمه ي تاج المصادر بيهقي، ص سي و چهار، سي و پنج)؛ دکتر منزوي نيز در حاشيه ي احسن التقاسيم از اين امر نتيجه مي گيرد که شايد همين يکي از عواملي بوده است که در ايران شاعر دري زبان نامسلماني چون بهرام پژدو نيامد ولي در ميان عرب، ده ها شاعر در اقليت چندين ميليوني غيرمسلمان عرب وجود داشته است. (همان، ج1، ص 213)
7- محمدي، محمد، فرهنگ ايراني پيش از اسلام، ص 34 و 33
8- اُرانسکي، يوسف، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 260
9- دو قرن سکوت نامي است که سرجان ملکم انگليسي بَر دو قرن اول پس از اسلام گذاشته است. (مطهري، مرتضي، خدمات متقابل ايران و اسلام، ص 88)؛ ر.ک. زرين کوب، عبدالحسين، دو قرن سکوت
10- لمتون، ا. ک. س، مالک و زارع در ايران، ص 114
11- بهار، محمدتقي، سبک شناسي، ج1، ص 231
12- ابن خلدون، مقدمه، ج2، ص 751
13- نرشخي، تاريخ بخارا، ص 67
14- تاريخ ايران کمبريج، ج4، ص 21
15- مترجم تاريخ بخارا مي گويد: « تأليف اين کتاب به عربي بود... و بيشتر مردم به خواندن کتاب عربي رغبت ننمايند. دوستان از من درخواست کردند که اين کتاب را به فارسي ترجمه کن. فقير درخواست ايشان را اجابت کردم و اين کتاب را به پارسي ترجمه کردم. » (نرشخي، تاريخ بخارا، ص 4) در مقدمه ي تاريخ بلعمي نيز آمده است: « ملک خراسان... فرمان داد که اين تاريخ را که از آن پسر جرير است پارسي گردان هرچه نيکوتر... بسيار رنج بردم و جهد و ستم بر خويشتن نهادم و اين را پارسي گردانيدم به نيروي ايزد عزوجل » (بلعمي، ابوعلي، در مقدمه ي تاريخ بلعمي، ص 2 و 1) نجم الدين رازي نيز مي گويد: « بدانکه اگرچه در طريقت کتب مطول و مختصر بسيار ساخته اند و در آن بسي معاني و حقايق پرداخته و ليکن بيشتر به زبان تازي است و پارسي زبانان را از آن زيادت، فايده اي نيست » (همو، مرصاد العباد، ص 15) نصرالله منشي نيز گفته است: « و در جمله چون رغبت مردمان از مطالعت کتب تازي قاصر گشته است... بر خاطر گذشت که آن را ترجمه کرده آيد و مردمان از فوايد و منافع آن محروم نمانند » (نصرالله منشي، کليله و دمنه، ص 25)
16- نرشخي، تاريخ بخارا، ص 66
17- ابن خلدون، همان، ج2، ص 752، 751
18- مطهري، مرتضي، همان، ص 97 و 96؛ و رک فراي، ريچارد، ميراث باستاني ايران.
19- ابن خلدون، همان، ج1، ص 466
20- ديوان کلمه اي پهلوي است و در معنايي شبيه به اداره به کار رفته است. در دوره ي ساساني اداره هايي که کارهاي مختلف دولت را راه مي برده اند مانند اداره هاي مرکزي خراج و سپاه چاپارخانه ها و مانند اين به ديوان معروف بودند. در عربي ديوان نخست به دفتر جمع و خرج يا دفتري که نام مجاهدان در آن ثبت مي شد به کار مي رفت و سپس به همان شکل ايراني تبديل شد که متصدي امور خلافت بود. (محمدي، همان، ص 67)
21- در نامه ي تنسر نيز به ثبت دودمان هاي « بزرگان » و « واسپوهران » در ديوان مخصوصي اشاره شده است » (ر.ک نامه ي تنسر، ص 49 و 48)
22- ابن خلدون، مقدمه، ج1، ص 467، 466؛ ابن خلدون، نقل ديوان عراق به زبان فارسي و نقل ديوان شام به زبان رومي را نيز خاطرنشان ساخته است. (همان)
23- مقدسي، احسن التقاسيم، ج1، ص 258
24- عالم زاده، هادي، مقدمه تاج المصادر بيهقي، ص هجده
25- همو، ص 258
26- ابن خلدون، همان، ج2، ص 1186 و 1185؛ در جاي ديگري نيز ابن خلدون به تأثيرات زبان ها بر يکديگر و تأثير اقوام و اديان مختلف در اين امر اشاره داشته است. (ج1، ص 57-64)
27- خديو جم، حسين، در مقدمه مفاتيح العلوم خوارزمي، ص ز، ح.
28- عالم زاده، همان، ص هفده؛ و رک امين ، احمد، پرتو اسلام (ضحي الاسلام)، ص 225 و 224؛ ازينرو نام بسياري از خاندان بصره بر سياق نام هاي فارسي با « ان » نسبت فارسي ساخته مي شد مانند مهلبان، جعفران، خالدان، طلحتان و ... حتي برخي از کلمات فارسي به عنوان لقب براي اعراب به کار مي رفت مانند « علي بن خليل الضبي » شاعر ملقب به « بردخت » (پرداخت يعني آسوده از عمل و پرداخته) (همان، ص هفده)؛ و ر.ک. مقاله ي « بنيان گذاران ايراني ادبيات عرب »، پروين گنابادي، محمد، گزيده ي مقالات محمد پروين گنابادي، ص 426-417؛ قلقشندي نيز مي گويد: « القاب و عناويني که در دولت مصر به وجود آمده فارسي بوده و علت کاربرد اين القاب اين است که اين مناصب از مرکز خلافت بغداد که زمامدارانش غالباً به فارسي سخن مي رانده اند به مصر انتقال يافته است. » (قلقشندي، صبح الاعشي، ج4، ص 453؛ به نقل از محمدي، محمد، همان)
29- ابن خلدون، مقدمه، ج2، ص 1162
30- قزويني، محمد، يادداشت هاي قزويني، ج6، ص 79 و 78؛ دينوري، اخبارالطوال، ص 161؛ از سوي ديگر فارسي سخن گفتن سفاح اموي با خراسانيان از شواهد مندرج در يادداشت هاي استاد قزويني است.

منبع مقاله :
زمردي، حميرا؛ (1393)، تاريخ تحليلي زبان فارسي، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم